روایت یک دیدار : کاظمی
يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۲۵ ق.ظ
روایتِ یک دیدار:
«کاظمی رو یادته؟ یک ماه پیش زنگ زد؛ حوالی ساعت دو یا سه؛ حالش خراب بود. اراجیف میبافت، بهش گفتم آقا کاظمی مستی؟ خندید و گفت نه؛ بازم اراجیف به هم بست؛ گفتم کلک نزن؛ بد عادتی کردی؛ زیاد خوردی؛ بازم خندید؛ خیلی خندید؛ خواستم گوشی رو بزارم که دیدم داره گریه میکنه؛ گفت: سرطان دارم. بعدشم قطع کرد. دیروز سومش بود»
باد درِ نیمه باز را به حرکت در آورد؛ صدای نازکِ لولای در را تووی گوشمان پیچید و هر دو به سمت در نگاه بُردیم. باد زورش نمیرسید در را ببندد. همانطور هِی زور میزد تا صدای نالهی لولاها را دربیاورد. چای هم سرد میشد.
منبع : mehdi waters
- ۹۲/۰۴/۳۰